معشوقه پرست

معشوقه پرست

معشوقه پرست

معشوقه پرست

در شبان غم تنهایی خویش
عابد چشم سخنگوی توام
من درین تاریکی
من در این تیره شب جان فرسا
زائر ظلمت گیسوی توام

گیسوان تو پریشانتر از اندیشه من
 گیسوان تو شب بی پایان
 جنگل عطر آلود

 شکن گیسوی تو
 موج دریای خیال
کاش با زورق اندیشه شبی
از شط گیسوس مواج تو من
بوسه زن بر سر هر موج گذر می کردم
کاش بر این شط مواج سیاه
همه عمر سفر می کردم

من هنوز از اثر عطر نفسهای تو سرشار سرور
گیسوان تو در اندیشه من
گرم رقصی موزون

کاشکی پنجه من در شب گیسوی پر پیچ تو راهی می جست

چشم من چشمه زاینده اشک
گونه ام بستر رود
کاشکی همچو حبابی بر آب
در نگاه تو رها می شدم از بود و نبود

شب تهی از مهتاب
شب تهی از اختر
ابر خاکستری بی باران دلگیر است
و سکوت تو پس پرده خاکستری سرد کدورت افسوس
سخت دلگیر تر است

شوق باز آمدن سوی توام هست اما
تلخی سرد کدورت در تو
پای پوینده راهم بسته
ابر خاکستری بی باران
راه بر مرغ نگاهم بسته...

انتظار

من در انتظار یک معجزه کوچک

سالیان دراز است که منتظرم


عزیز مهربان


مهربانی تو چرا سایه ای نمی شود


که ابر و باران به من ببخشاید


من نمی دانم تا کدام روز دم دار باید چشم به آسمان دلت بدوزم


معجزه ای هر چند کوچک مرا زیر و رو خواهد کرد


دلم گرفته است نازنین


بی اعتنایی تو مرا خرد خواهد کرد


آهنگ صدای زنگار توخواشنواترین موسیقی ذهن من


استکاش صدایم می کردی


کاش نگاهم می کردی


اما نازنین به التماس راضی نمی شوم


آزاد باش و رها


ذهن من بی انتهاست


ذهن بی انتها


جسم پردوام


تا روز بارانی معجزه


من


پیر نخواهم شد