-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 13 آذرماه سال 1384 20:53
پر کن پیاله را کاین آب آتشین دیریست ره به حال خرابم نمی برد این جام ها که در پی هم می شود تهی دریای آتش است که ریزم به کام خویش گردآب می رباید و آبم نمی برد من با سمند سرکش و جادویی شراب تا بیکران عالم پندار رفته ام تا دشت پر ستاره اندیشه های گرم تا مرز ناشناخته مرگ و زندگی تا کوچه باغ خاطره های گریز پا تا شهر یاد ها...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 15 مهرماه سال 1384 22:49
تا ماه رسیده آهم امشب آه ار نرسد به ماهم امشب بی ماه رخش نخفته چشمم ای ماه تویی گواهم امشب دیشب ز تو دیده ام نگاهی در حسرت آن نگاهم امشب بی جرم تو رانده دوشم از بزم من آمده عذر خواهم امشب
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 11 مهرماه سال 1384 14:37
چرخ که امشب که به کام دل ما خاسته گشتن دامن وصل تو نتوان به رقیبان تو هشتن نتوان از تو برای دل همسایه گذشتن شمع را باید از این خانه برون بردن و کشتن تا که همسایه نداند که تو در خانه مایی سعدی این گفت و شد از گفته خود باز پشیمان که مریض تب عشق تو هدر گوید هذیان به شب تیره نهفتن نتوان ماه درخشان کشتن شمع چه حاجت بود از...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 6 مهرماه سال 1384 00:01
عزیز دل تو را با خویشتن یکدل نمی بینم به جز خون دل از این عشق بی حاصل نمی بینم هزاران جهد کردم تا به راهت آورم لیکن چه حاصل چون تو را در همرهی مایل نمی بینم تو کیستی که من اینگونه بی تو بی تابم شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم تو چیستی که من از موج هر تبسم تو بسان قایق سر گشته روی گردابم
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 5 مهرماه سال 1384 11:14
بی دل و خسته در این شهرم و دلداری نیست غم دل با که توان گفت که غم خواری نیست شب به بالین من خسته به غیر از غم دوست ز آشنایان کهن یار و پرستاری نیست یار رب این شهر چه شهری است که صد یوسف دل به کلافی بفروشیم و خریداری نیست فکر بهبود خود ای دل بکن از جای دگر کندرین شهر طبیب دل بیماری نیست
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 4 مهرماه سال 1384 20:21
ترا گم میکنم هرروزو پیدا میکنم هر شب اینسان خواب ها را با تو زیبا میکنم هر شب تب ی این کاه را چون کوه سنگین میکند ان گاه چه اتش ها که در این کوه برپا میکنم هرشب تماشایی ست پیچ و تاب اتش ها....خوشا بر من که پیچ ئ تاب اتش را تماشا میکنم هر شب مرا یک شب تحمل کن که تا باور کنی ای دوست! چه گونه با جنون خود را مدارا میکنم...
-
غو
یکشنبه 3 مهرماه سال 1384 09:23
شنیدم که چون غوی زیبا بمیرد فریبنده زاد و فریبا بمیرد شب مرگ تنها نشیند به موجی رود گوشه ای دور و تنها بمیرد در آن گوشه چندان غزل خواند آن شب که خود در میان غزلها بمیرد گروهی برآنند کین مرغ شیدا کجا عاشقی کرد آنجا بمیرد شب مرگ از ترس آنجا شتابد که از مرگ غافل شود تا بمیرد گرفتم من این نکته باور نکردم ندیدم که غویی به...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 31 شهریورماه سال 1384 10:40
گرد گلزار رخ توست غبار خط ریحان چون نگارین خط تذهیب به دیباچه قرآن ای لبت آیه رحمت دهنت نقطه ایمان هآن نه خال و زنخدان و سر و زلف پریشان که دل اهل نظر برد که سری است خدایی تا فکندم به سر کوی وفا رخت اقامت عمر بی دوست ندامت شد و با دوست غرامت سر و جان و زر و جاهم همه گو رو بسلامت عشق و درویشی و انگشت نمایی و ملامت همه...
-
معشوقه پرست
چهارشنبه 30 شهریورماه سال 1384 12:21
گر چه او نیست به گلزار گل زیبایی نیست چون من به جهان بلبل خوش آوایی بانگ شیدایی من رفت به هر صحرایی در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی خرقه جایی گرو باده و دفتر جایی روز صحرا شد و هر دلشده یاری دارد هر دلی عشقی و هر عشق بهاری دارد جز دل ما که غم هجر نگاری دارد دل که آیینه شاهی است غباری دارد از خدا می طلبم صحبت روشن...
-
عشق
سهشنبه 29 شهریورماه سال 1384 19:33
عشق بردبار است عشق مهربان است در آتش حسد نمی سوزد کبر ندارد غرور ندارد اطوار نا پسندیده ندارد نفع خویش را خواهان نیست خشم نمی گیرد سوئ ظن ندارد از ناراستی شاد نمی شود اما با راستی به شعف می آید در همه چیز صبر می کند همه را باور می کند همواره امیدوار است وهمواره بردبار.
-
عشق زندگی است
دوشنبه 28 شهریورماه سال 1384 20:39
بدترین شرنوشتی که ممکن است کسی داشته باشد تنها زیستن و تنها مردن است بدون عاشق شدن و بی معشوق بودن . کسی که عشق می ورزد رستگار است . او که نه عشق می ورزد و نه معشوق است محکوم است . وکسی که در عشق شادی می یابد در خدا شادی می یابد چرا که خدا عاشق است .
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 28 شهریورماه سال 1384 20:30
می بندم این دو چشم پرآتش را تا ننگرد درون دو چشمانش تا داغ و پر تپش نشود قلبم از شعله نگاه پریشانش می بندم این دو چشم پرآتش را تا بگذرم ز وادی رسوائی تا قلب خامشم نکشد فریاد رو می کنم به خلوت و تنهائی ای رهروان خسته چه می جوئید در این غروب سرد ز احوالش او شعله رمیده خورشید است بیهوده می دوید به دنبالش او غنچه شکفته...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 28 شهریورماه سال 1384 19:01
اگر ایمانم چنان کامل باشد تا آن جا که کوه ها را جا به جا کنم و عشق نداشته باشم هیچم
-
هتل کالیفرنیا
یکشنبه 27 شهریورماه سال 1384 21:00
هتل کالیفرنیا در شاهراهی متروک و تاریک، باد سرد در موهایام میپیچید رایحهی گرم کولیتاها، در هوا موج میزد فرا رویام در دور دست، سوسوی نوری را دیدم سرم سنگین شد و چشمانم تیره و تار شد چون شب فرا سید ناگزیر از ماندن شدم زن در آستانهی درگاه ایستاده بود آنگاه صدای زنگ ورودی در را شنیدم و با خود میاندیشیدم اینجا می...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 20 شهریورماه سال 1384 12:55
ای دل آن دم که خراب از می گلگون باشی بی زر و گنج به صد حشمت قارون باشی در مقامی که صدارت به فقیران بخشند چشم دارم که به جاه از همه افزون باشی در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن شرط اول قدم آن است که مجنون باشی نقطه عشق نمودم به تو هان سهو مکن ور نه چون بنگری از دایره بیرون باشی کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش کی...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 15 مردادماه سال 1384 18:12
در شبان غم تنهایی خویش عابد چشم سخنگوی توام من درین تاریکی من در این تیره شب جان فرسا زائر ظلمت گیسوی توام گیسوان تو پریشانتر از اندیشه من گیسوان تو شب بی پایان جنگل عطر آلود شکن گیسوی تو موج دریای خیال کاش با زورق اندیشه شبی از شط گیسوس مواج تو من بوسه زن بر سر هر موج گذر می کردم کاش بر این شط مواج سیاه همه عمر سفر...
-
انتظار
شنبه 15 مردادماه سال 1384 17:39
من در انتظار یک معجزه کوچک سالیان دراز است که منتظرم عزیز مهربان مهربانی تو چرا سایه ای نمی شود که ابر و باران به من ببخشاید من نمی دانم تا کدام روز دم دار باید چشم به آسمان دلت بدوزم معجزه ای هر چند کوچک مرا زیر و رو خواهد کرد دلم گرفته است نازنین بی اعتنایی تو مرا خرد خواهد کرد آهنگ صدای زنگار توخواشنواترین موسیقی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 9 مردادماه سال 1384 21:23
-
دود می خیزد
جمعه 24 تیرماه سال 1384 14:36
دود می خیزد ز خلوتگاه من کس خبر کی یابد از ویرانه ام؟ با درون سوخته دارم سخن کی به پایان می رسد افسانه ام؟ دست از دامان شب برداشتم تا بیاویزم به گیسوی سحر لیک از ژرفای دریا بی خبر بر تن دیوارها طرح شکست کس دگر رنگی در این سامان ندید از درون دل به تصویر امید تا بدین منزل نهادم پای را از درای کاروان بگسسته ام گرچه می...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 23 تیرماه سال 1384 22:47
امشب می خوام مست بشم عاشق یکدست بشم بدون تو هیچ بودم امشب می خوام هست بشم یه جون ناقابلی هست بذار فدای تو بشه بیوفته پیش قدمات که خاک پای تو بشه کهنه شراب کهنه شراب امشب بال و پرم بده حرف نگفته خیلیه جرات گفتنم بده
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 23 تیرماه سال 1384 22:38
دل من در دل شب خواب پروانه شدن می بیند
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 23 تیرماه سال 1384 19:45
پروردگارا آرامشی عطا فرما تا بپذیرم آنچه را نمی توانم تغییر دهم شهامتی تا تغییر دهم آنچه را که می توانم و دانشی که تفاوت آن دو را بدانم
-
کلک هنر
پنجشنبه 23 تیرماه سال 1384 16:36
ای که از کلک هنر نقش دل انگیز خدایی حیف باشد مه من کین همه از مهر جدایی گفته بودی جگرم خون نکنی باز کجایی من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی عهد نا بستن از آن به که ببندی و نپایی مدعی طعنه زند در غم عشق تو زیادم وین نداند که من از بهر غم عشق تو زادم نغمه بلبل شیراز نرفته است ز یادم دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 23 تیرماه سال 1384 09:36
روزهای خاکستری عمرم را سپری می کنم بی انکه لحظه ای یاد تو را در دل فراموش کنم نمی دانم ایا مرا به یاد داری؟ می دانی سهم من از زندگی چه بود؟ می دانی بعد رفتنت ..... روزهای زندگیم رفته رفته تیره تر می شوند و سیاهتر کاش می شد روزهای زندگی ام رنگ دیگری به خود می گرفت رنگ دیگری بجز سیاهی اما دریغ ........ دیگه حتی جاده...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 18 تیرماه سال 1384 21:54
یادم رفت ، دیگر برای مهربانی دیر است ! سکوت زمزمه ها را به باد بسپارید منم فسانه ی شبهای تنهایی مرا نیازارید کنون که از غم عشق تو ، پر از دردم مرا نیازارید مرا به خواب های دیوهای خته نسپارید کنون که بی تو من از عبور یادهای خسته می آیم مرا نیازارید مرا که هیچ به دستان سردم نیست مرا که هیچ به باغ های خاطراتم نیست مرا می...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 18 تیرماه سال 1384 21:48
همه می پرسند: چیست در زمزمه ی مبهم آب ؟ چیست در همهمه ی دلکش برگ؟ چیست در بازی آن ابر سپید ، روی این آبی آرام بلند ، که ترا می برد اینگونه به ژرفای خیال ؟ چیست در خلوت خاموش کبوتر ها ؟ چیست در کوشش بی حاصل موج ؟ چیست در خنده ی جام ؟ که تو چندین ساعت ، مات ومبهوت به آن می نگری !؟ - نه به ابر ، نه به آب ، نه به برگ ، نه...
-
دست
جمعه 17 تیرماه سال 1384 18:57
شرف دست همین بس که نوشتن با اوست خوشترین مایه دلبستگی من با اوست در فروبسته ترین دشواری در گران بارترین نومیدی بارها بر سر خود بانگ زدم هیچت ار نیست نخور خون جگر دست که هست بی ستون را یاد آر دستهایت را بسپار به کار کوه را چون پر کاه از سر راهت بردار وه چه نیروی شگفت انگیزی است دستهایی که به هم پیوسته است به یقین هر که...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 11 تیرماه سال 1384 18:07
اگر بر جای من غیری گزیند دوست حاکم اوست حرامم باد اگر من جان به جای دوست بگزینم
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 11 تیرماه سال 1384 02:31
نه من هرگز نمی نالم قرن ها نالیدن بس است می خواهم فریاد بزنم اگر نتوانستم سکوت می کنم خاموش بودن بهتر از نالیدن است
-
نصایح زرتشت به پسرش
شنبه 11 تیرماه سال 1384 02:27
آنچه را گذشته است فراموش کن وبدانچه نرسیده است رنج واندوه مبر هر چه شنوی به عجله وبیهوده مگوی قبل جواب دادن تفکر کن هیچکس را تمسخر مکن نه به راست ونه به دروغ هرگز قسم مخور خود برای خود زن انتخاب کن به ضرر ودشمنی کسی راضی مشو تا حدی که می توانی از مال خود داد ودهش نما کسی را فریب مده تا دردمند نشوی از هر کس وهر چیز...